ماجرای تلخ یک دختر فراری ؛ میخواستم با فرهاد زندگی خوبی داشته باشم | تصمیم گرفتم به زندگیام پایان بدهم اما ترسیدم | مجبور شدم گدایی کنم تا اینکه ...
تاریخ انتشار: ۷ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۹۳۲۲۷
به گزارش همشهری آنلاین، چند روز قبل زنی به دادسرای جنایی تهران رفت و خبر از گمشدن دختر ۱۴سالهاش داد و گفت: دخترم به نام هاله آخرینبار برای رفتن به مدرسه از خانه خارج شد اما ظهر هرچه منتظرش بودم برنگشت. نگران شدم و به مدرسه رفتم اما متوجه شدم که او اصلا به مدرسه نرفته و همین موضوع نگرانیام را بیشتر کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی ادامه داد: دخترم این اواخر مدام با موبایلش سرگرم بود و هروقت اعتراض میکردم میگفت در حال انجام تکالیف مدرسهاش یا چتکردن با دوستانش است. اما آنطور که دوستانش میگفتند، او در حال چتکردن با فرهاد بوده و این پسر جوان مدام در گوش دخترم میخوانده که از خانه فرار کند و نزد او برود.
مادر هاله گفت: بعد از این ماجرا به جستوجو در خانه پرداختم و متوجه شدم دخترم تمامی مدارک شناساییاش را با خودش برده است. او همه طلا و جواهرات مرا نیز سرقت کرده بود و حالا نگرانم که مبادا پسری که او را فریب داده، بلایی بر سرش بیاورد.
با این شکایت، تیمی از مأموران پلیس زیر نظر قاضی عظیم سهرابی، بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی تهران برای یافتن دختر نوجوان وارد عمل شدند. بررسیها نشان میداد که هاله از طریق اینستاگرام با فرهاد که پسری حدودا ۳۰ساله است آشنا شده و پسر جوان حتی به او پیشنهاد ازدواج هم داده است.
هنوز ردی از هاله بهدست نیامده بود که مأموران پلیس پایتخت چند روز قبل در یکی از پارکها با دختری که ظاهری نامرتب و ژولیده داشت روبهرو شدند. او در حال گدایی بود اما وقتی مأموران به سمت وی رفتند، قصد فرار داشت که دستگیر شد؛ این دختر کسی جز هاله ۱۴ساله نبود.
وی پس از انتقال به اداره آگاهی تهران گفت: با فرهاد در اینستاگرام آشنا شدم و چربزبانیهایش موجب شد که فریبش را بخورم. او به من ابراز علاقه کرد و حتی پیشنهاد ازدواج داد. میدانستم اگر ماجرا را به مادرم بگویم، مخالفت میکند. حتی وقتی به او گفتم که قصد ازدواج دارم عصبانی شد و گفت که باید به فکر درس و مشقم باشم. اما من عاشق فرهاد شده بودم و برای همین وقتی به من گفت طلاهای مادرم را سرقت و از خانه فرار کنم تا با فروش طلاها بتوانیم زندگی رویاییمان را بسازیم، قبول کردم.
دختر نوجوان گفت: تمام طلاهای خودم و مادرم را به همراه مدارک شناساییام برداشتم و از خانه فرار کردم به خیال اینکه قرار است در کنار فرهاد زندگی خوبی داشته باشم اما تمام تصوراتم اشتباه بود. فرهاد طلاها را از من گرفت و گفت در پارک منتظرش بمانم تا او پس از فروش طلاها برگردد. اما رفت و دیگر پیدایش نشد.
وی ادامه داد: من هم هیچ آدرس و نشانیای از او نداشتم. ساعتها روی نیمکت پارک منتظرش نشستم اما خبری از فرهاد نشد. از طرفی روی برگشتن به خانه را نداشتم. تصمیم گرفتم به زندگیام پایان بدهم اما ترسیدم. ناچار شدم برای اینکه شکمم را سیر کنم و از گرسنگی نمیرم در پارک و خیابانها گدایی کنم تا اینکه دستگیر شدم.
پس از اظهارات هاله، وی تحویل خانوادهاش شد و با استقبال آنها به خانه برگشت و تحقیقات کارآگاهان برای دستگیری پسر فریبکار ادامه دارد.
کد خبر 723881 برچسبها حوادث ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: حوادث ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۹۳۲۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای نامه عجیب دختر رضاخان به امام خمینی چه بود؟
صدیقه دختر رضاخان و زهرا سوادکوهی به امام خمینی نامه نوشت و بهخاطر احضارش توسط کمیته انقلاب، درخواست کمک میکند. این نامه را روزنامه اطلاعات در تاریخ هفتم فروردین ۱۳۵۸ چاپ کرد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، او در نامه خود تأکید میکند که شناسنامه ندارد؛ زیرا وزارت دربار گفته بود شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفته بود خواهر بیسواد نمیخواهیم و نمیتوانیم به او شناسنامه بدهیم.
در ابتدای نامه مذکور آمده است:
«پیشگاه زعیم و سید عالیقدر و مرجع شیعیان جهان آقای آیتاللهالعظمی روحالله الموسوی الخمینی
اینجانب صدیقه دختر رضاخان (رضاشاه سابق) و زهرا سوادکوهی میباشم که به انگیزه تلفن مورخه ۵۷/۱۲/۱ خانمی که خود را از کمیته آن امام به من معرفی نمود و گویا من بینامونشان را که از مردم طبقه سوم اجتماع نیز محرومترم، با شاهزاده خانمهای معروف پهلوی اشتباه گرفتند و به کمیته احضارم کردند؛ لذا مصدع اوقات شما شدم درحالیکه اکنون مجال رسیدگی به این امور نیست. اینجانب بنا به وظیفه شرعی خود در روز ششم تشریففرمایی آن حضرت، موفق به زیارت شدم؛ ولی حال که احضار گردیدم چهبهتر که این سعادت از نزدیک دست دهد تا جریان بیست سال مبارزه حقطلبانه از دستگاه بیعدالت درباره و طبقه حاکمهاش نخستوزیر هویدا را به عرض برسانم...»
صدیقه دختر پهلوی اول در بخشی دیگر از نامه خود افزود: در حال حاضر من فاقد شناسنامه هستم به جهت اینکه وزارت دربار گفتند شوهرش مصدقی است و اشرف پهلوی هم گفت ما این خواهر بیسواد را که با لهجه صحبت میکند، نمیتوانیم شناسنامه پهلوی بدهیم.
ناچار من تقاضا کردم شناسنامه پهلوی نمیخواهم با شناسنامه مادرم که سوادکوه است به من شناسنامه بدهید آنها پس از تشریفات اداری از دربار به وزارت دادگستری و سپس به اداره ثبت احوال ارسال که آن هم اظهار داشتند که باید یک مقام صلاحیتدار دستور بدهند. سابقه امر طی شماره نامه فلان نزد آقای محسن دها رئیس ثبت احوال کشور میباشد. به علت پیگیری بیستساله نهتنها چیزی دستگیری مرا نکرد؛ بلکه بیش از ۴۰ هزار تومان قرض و ازدست دادن درآمد روزانه شوهرم گردید و فقط نزدیک به هفتصد متر زمین از ارثیه مادری که در مازندران است، به من رسید.
دختر پهلوی اول و زهرا سوادکوهی در پایان از امام خمینی درخواست رسیدگی به پرونده اش را کرد.